هی

به سحر نزدیک میشوم ... همچنان گنگ و سر در گمم ....

زندگی چقدر ناجوان مردانه تجربه نشانم می دهد ....

درد من از نیستن نیست ... از چرا نبودن است ....

درد من این جمله : به نام نقطه آغاز است ... که پایان خط می شود و تمام .......

درد من از نبودن نیست ... از چرا نیستن است  ...

دلم هوای آرادی کرده ...

آزاد از این هوا ...

از این شک ...

از این بغض ...

آزادیه کلامم کو ... ؟

آزادیه آزادانه فریاد زدنم کو ... ؟

مقصر حماقت من بود یا بچه بازیم ... ؟

مقصر قلبم بود یا حرفهای شیرینه ..... ؟

کاش روشن میشدم ...

اندکی نمانده که از این درد روشن دل بشوم ...................................................................




نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد